غزل جدید از سعدی 🤣
مثبت ۱۶
«ای ساربان آهسته ران کارام جانم می رود »
درد فراق و دوری اش تا در فلانم می رود !
می گفت مردی :«... شم ،از ... شی هم سرخوشم !
زیراکه یار مهوشم ، با دوستانم می رود»!!
قزوینی ِرند و کلان ،می گفت :«آی مردم امان
تیغ گرانی این زمان،دارد به «کانم » می رود »!!
مرد دکانداری به ما ، می گفت :«شاگردم چرا
بادوستان ناقلا، پشت دکانم می رود »؟!!
من پیر مردی مردمی،غرقیده ! در سردرگمی !
دارد برای خانمی، از کف عنانم می رود !
دزدی که برده خانه ام،آتش زده کاشانه ام
با «کارت» و با«یارانه» ام،با آن ژیانم می رود !
زیبایی اش دیوانه وار،او می رود من بی قرار
چون می شود «لگزوز»سوار ،انگار جانم می رود !
ای نازنین فورا بیا،«تاکسی» نشد با «ون » بیا !
با یک خر ِتوسن بیا،عمر جوانم می رود !
«سعدی »مکن با«اکبری »،هرروز حال و تک پری !
چون می روی بادلبری، تاب و توانم می رود !