برای دیدن تو خواب من به هم خورده است
تمرکز من و اعصاب من به هم خورده است

تو شمس هستی و من مولوی و در عشقت
حریم حرمت و آداب  من به هم خورده است

کدام ماهی رودی که محض آمدنت
سکوت ممتد تالاب من به هم خورده است

به دست غصّه و  اندوه  دوری ات همه عمر
شب شراب خوش و ناب من به هم خورده است

نبوده ای که ببینی چگونه در غم تو
شکوه چهره شاداب من به هم خورده است

به سوی توست پس از این رکوع و سجده من
که مسلک من و محراب من به هم خورده است


پنجشنبه 15 تیر 1402
بؤلوملر : اشعار فارسی ,