برای دیدن تو خواب من به هم خورده است
تمرکز من و اعصاب من به هم خورده است
تو شمس هستی و من مولوی و در عشقت
حریم حرمت و آداب من به هم خورده است
کدام ماهی رودی که محض آمدنت
سکوت ممتد تالاب من به هم خورده است
به دست غصّه و اندوه دوری ات همه عمر
شب شراب خوش و ناب من به هم خورده است
نبوده ای که ببینی چگونه در غم تو
شکوه چهره شاداب من به هم خورده است
به سوی توست پس از این رکوع و سجده من
که مسلک من و محراب من به هم خورده است