ای که عُمری کنار من بودی
عشق تو با دلم عجین شده است
داخل رودخانه ی قلبم
سنگ یاد تو ته نشین شده است

من همان رودخانه ی دردم
که پُر از شوق دیدنت هستم
چشم در راه چشمهای تو و
بی قرار رسیدنت هستم

پیش من پرسه می زند شب و روز
خاطرات قشنگ و رؤیایت
آه!  باید چگونه سر بکنم
با غروب نیامدن هایت

بی تو قلب زلال من کدر است
بی سرانجام و خانه بر دوشم
ای تو آرامش همیشگی ام
غرق شو باز هم در آغوشم

دوشنبه 10 دی 1403
بؤلوملر : اشعار فارسی ,