علیرضارضائی1402به بعد

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی ( کل اوغلان )

بعید

ای زخم خورده میهن ما،ای که دامنت
آلوده ی حماقت و پست و پلید شد

مردانگیّ و پاکی و آیین راستی
افسانه گشت در تو،گم و ناپدید شد

از منجلاب فقر و تباهیّ و اختلاس
آزادی و درآمدنِ ما بعید شد

دزدان شدند مشفق و باشندگان تو
اسطوره ی تو خولی و شمر و یزید شد

ممکن شد آنچه ناشدنی بود قرنها
دریاچه ات کویر بزرگ و جدید شد

ای ما نثار عافیت تو،دو چشم ما
در انتظار عافیت تو سفید شد

آردینی اوخو
جمعه 13 مرداد 1402
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

آلمالیق

سنینله بال،شکرم
دردین،نازین چکرم
گوزل،آغ یاناغیندا
آلمالیقلار اکرم

آردینی اوخو
پنجشنبه 12 مرداد 1402
بؤلوملر : اشعار ترکی,

جهنم چیچگی

درک ائیله،اوتان،گئتمه،بوراخما بیزی سن
بیر لحظه،بیر آن،گئتمه،بوراخما بیزی سن
سن سیز بو حایات نه دیر؟ :جهنم چیچگی
ای عشق دایان،گئتمه،بوراخما بیزی سن

آردینی اوخو
چهارشنبه 11 مرداد 1402
بؤلوملر : اشعار ترکی,

ای شیخ

از دیده ما خواب خوش و شیرین رفت
از سفره ما اشکنه و ته چین رفت
ای شیخ از آن دَم  که تو بالا رفتی
کی آب خوش از گلوی ما پایین رفت؟

آردینی اوخو
چهارشنبه 11 مرداد 1402
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

ادکلن

ای عشق عزیز دل و دارویی تو
زیبایی هر چشم و برورویی تو
بوی خوش و ماندگاریت طولانی است
آن ادکلن اصیل و خوشبویی تو

آردینی اوخو
سه شنبه 10 مرداد 1402
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

آجیلار

حایاتدان یورولموشام
غم،کدردن دولموشام
آجیلار دنیزینده
چوخدان دیر بوغولموشام
Hayatdan yorulmuşum
Qəm,kədərdən dolmuşam
Acılar dənizinde
Çoxdandir boğolmuşam

آردینی اوخو
یکشنبه 8 مرداد 1402
بؤلوملر : اشعار ترکی,

گیجی

نمی دونم چه عطری می زنی تو
که گیجم می کنه بوی تن تو
تب آغوش تو می پیچه در من
منو هی می کشه سوی تن تو

شب و روزم قشنگه چونکه هستم
پر از احساس خوب با تو بودن
یه عُمره که منو تسخیر کرده
لب ساحل،غروب با تو بودن

قشنگم با تو رویاهام قشنگه
جهانم با تو رنگ عشق داره
نمی میره کسی که توی دستاش
در این دنیا تفنگ عشق داره

نمی دونی چه حسّ و حالی داره
قوی نی زار تالاب تو بودن
برای با تو بودن توی قایق
سراپا عشق و بی تاب تو بودن

آردینی اوخو
یکشنبه 8 مرداد 1402
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

درد

فکر نبودن تو مرا زرد می کند
این روزها به یاد تو افتاده ام من و
بدجور جای خالی تو درد می کند

آردینی اوخو
شنبه 7 مرداد 1402
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

هزار و یکشب

ای رخصت آغوش شب و لب با تو
ای آنکه خوش است مردن و تب با تو
تو بی خبری و در دل من مانده
داغ بغل و هزار و یکشب با تو...

آردینی اوخو
جمعه 6 مرداد 1402
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

لااقل

ای مذهبی نمایِ عقیده فروش ِرند
پابند دین و رهروی آن باش لااقل

در هیئتی که می روی و سینه می زنی
مصرف نکن گُل و تَل و خشخاش لااقل

دوری نمی کنی اگر از هیزی و زنا
دوری کن از اراذل و اوباش لااقل

فردا که در اداره مدیر و فلان شدی
با ریش خویش راه نزن داش لااقل

اینها که برشمردم اگر غیرممکن است
در کوچه ها شبانه نکن شاش لااقل

آردینی اوخو
چهارشنبه 4 مرداد 1402
بؤلوملر : اشعار فارسی ,