گاه تلخ است و گاه شیرین است
علت درد و رنج و تسکین است
جنّت اغنیاست هر جایش
دوزخ مردمان مسکین است
جاهلش غرق عیش و نوش و خوشی
عاقلش در عذاب و غمگین است
ظاهرش دلفریب و سردرگم
معنی اش سخت سست و سنگین است
کافرش مدّعی دینداری
مؤمنش تاجر است و بی دین است
پوچی اش نیست قابل اغماض
قابل شرح و بحث و تبیین است
هر کسی که نخورد گولش را
لایق آفرین و تحسین است
انتخابی و دلبخواهی نیست
زشت و زیباست، زندگی این است
می دهی ترجیح ای که بر گرسنه،سیر را
کم ملامت کن زن و مرد و جوان و پیر را
یک نوک پا در خیابان و عزاداری بیا
تا ببینی عمق رشد و وسعت تغییر را
شِمر را در هیئت و با عینک دودی ببین
مست مِی بنگر یزید و اشقیا و شیر را
می کنند از جان و دل تعظیم و بر وی احترام
گوسفندانی که می بینند گرگ پیر را
حمله می آرند بر خولی و شمر تعزیه
ای خدا عقلی عطا کن مردم جوگیر را
می زند با تیر مژگان بر دل زار یزید
دلبری که می زند با ابرویش شمشیر را
رفته ای در لاک خود،وقت عزاداری بیا
تا کنی سیر و سیاحت سینه و زنجیر را!
سکوت است و صدایی نیست اصلا
نفس تنگ و هوایی نیست اصلا
در این بازار گرم دشمنی ها
رفیق و آشنایی نیست اصلا
میان دیوها از آدمیّت
نشان و ردّپایی نیست اصلا
شده دنیا جهنّم، هیچ جایش
سرای دلگشایی نیست اصلا
در این دنیای سرشار از پلشتی
برای عشق جایی نیست اصلا
دگر افسانه شد لیلی و مجنون
که مهری و وفایی نیست اصلا
ولیکن زندگی بی عشق ورزی
به جز خبط و خطایی نیست اصلا
کفر و دین بی تو دروغی است بزرگ
لطف و کین بی تو دروغی است بزرگ
دوزخ و جنّـت و هر چیز که هست
به یقین بی تو دروغی است بزرگ
بی تو ای عشق به من ثابت شد
که زمین بی تو دروغی است بزرگ
دوباره میکده را فتح باب خواهد کرد
کسی که یک شبه ترک شراب خواهد کرد
بیا به میکده ای شیخ و از حساب نترس
که پیر سهم تو را هم حساب خواهد کرد
اگرکه جامعه ای را عقب نگه داری
برای رشد و ترقّی شتاب خواهد کرد
نگو حجاب مفید است اگر کسی خواهد
هزار مفسده زیر حجاب خواهد کرد
کسی که صاحب ذهنی خراب و بیمار است
جهان و مملکتی را خراب خواهد کرد
نبود قابل باور، کسی چه می دانست
زمانه زاغ و زغن را عقاب خواهد کرد
برای خورده شدن،گرگ گوسفندان را
به هر وسیله که باشد مجاب خواهد کرد
به فکر راه نجاتیم و دست استعمار
دوباره نقشه ما را بر آب خواهد کرد
خوش رنگ ترین رنگ جهان، رنگ شراب است
بر سینه زدم سنگی اگر،سنگ شراب است
عمریست که آن زاهد بد ذات و هوسباز
در آرزوی جنّت و دل تنگ شراب است
آن قبله که دل می برد از عارف و عامی
آوای خوش و ساز خوش آهنگ شراب است
اسرار ازل را که نداری خبر از آن
در خط به خط دفتر و فرهنگ شراب است
از رند سر کوچه می ناب سِتانَد
چون میکده بسته است و کسی لنگ شراب است
بر پهنه ی پیشانی تو پینه اگر هست
بر پهنه ی پیشانی ما انگ شراب است
شادیم که از روز ازل تا ابدالدّهر
دل در هوس و سیطره و چنگ شراب است
هیچ کس مانند تو خوب و تماشایی نبود
در تو هر چیزی که دیدم غیر زیبایی نبود
در هزاران باغ انگور و هزاران خم شراب
مثل لبهای تو سرمستی و گیرایی نبود
زندگی زیبا و جاری بود امّا بعد تو
سهم من از زندگی جز رنج و تنهایی نبود
آنچنان تنها شدم که بعد تو در خواب من
خاطرات ساحل و مرغان دریایی نبود
گریه کردن در سکوت و خنده بر عالم زدن
عشق جز تصویر و تفسیر شکیبایی نبود
چشم من ابر شمال است نباید بروی
غیبتت فرض محال است نباید بروی
بعد تو در رگ آینده و شادی هایم
غم و اندوه و ملال است نباید بروی
نقش دیوارم و این هستی بی معنی من
نقشی از خواب و خیال است نباید بروی
لحظه ی تلخ جدایی و خداحافظی ات
اوج و آغاز زوال است نباید بروی
خاطرات تو مرا کُشته و در جاده ی مرگ
پای من روی پدال است نباید بروی
وقتی تو نیستی همه ایام من غم است
جای شراب در رگ و در جام من غم است
در کوچه های خلوت و شب های بی کسی
تنها رفیق و همدل و همگام من غم است
بر سفره ای که جای تو بسیار خالی است
صبحانه و ناهار من و شام من غم است
می بارد آنچه بی تو زمستان و در بهار
باران و برف نیست که بر بام من غم است
از لحظه ای که رفتی و دیگر ندیدمت
دنیای من به رنگ غم و نام من غم است
کلید معبد آغوش را به من بدهید
شراب ِآن لب خاموش را به من بدهید
برای گفتن از عمق پوچی هستی
دل و دو دیده ی مدهوش را به من بدهید
من از خدای خشن خوف دارم آدرس ِ
خدای خوب و خطاپوش را به من بدهید
دوای درد خماریّ من به دست شماست
لبان مستِ شفانوش را به من بدهید
غزل زبان نو و فکر تازه می خواهد
نگاه نابغه ی یوش را به من بدهید