علیرضارضائی1402به بعد

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی ( کل اوغلان )

گاز گرفتن

مثل سگ هار لاجرم گاز گرفت
آرام نه، با ظلم و ستم گاز گرفت
هر بار به هر کسی که خوبی کردم
هم دست مرا شکست و هم گاز گرفت

آردینی اوخو
یکشنبه 30 دی 1403
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

رهایی

با عشق رفیق و آشنا خواهم شد
از خویشتن خویش جدا خواهم شد
از مرگ گریز نیست اما با عشق
از زندگی تلخ رها خواهم شد

آردینی اوخو
چهارشنبه 26 دی 1403
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

گئجه لر

ظولمت دی، قارانلیق دی، سحر،صبح اولماز
صوبحین باشینی غصّه کَسَر،صبح اولماز
بوز باغلایاجاق گؤزوم، حیاتیم،گونشیم
حسرت دولو سن سیز گئجه لر صبح اولماز

آردینی اوخو
یکشنبه 23 دی 1403
بؤلوملر : اشعار ترکی,

توبه

ای آدم بی کلّه و بی مایه و بیمار
ای بد دل و بی خاصیت و بی رگ و بی عار

اندرز مرا خوب کن آویزه ی گوشت
بر خاطر بی خاطره ات حک کن و بسپار

ای خانه ی پوشالی ات از خشت و گل و سنگ
شادی نکن از سوختن خانه ی اغیار

دنیاست سگ هاری و مانند همه کس
یک روز تو را هم کند افگار و لت و پار

یک روز تو را هم بگزد مار زمانه
در زیر لحاف و سر سجّاده و بازار

از بددلی وبدرگی و جنگ و تنفر
پرهیز کن و توبه کن و دست نگه دار

آردینی اوخو
شنبه 22 دی 1403
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

ار آرواد

پول وئرمیر، موفته ایستیر
چک وئرمیر، سفته ایستیر
آرواد دئییردی: اریم
ات آلمیر کوفته ایستیر

آردینی اوخو
جمعه 21 دی 1403
بؤلوملر : اشعار ترکی,

لبهای تو

لبهای تو سرمنشا سرمستی و شادی است
بد مست چو میخانه ببیند خوشش آید

آردینی اوخو
جمعه 21 دی 1403
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

رنگ حضور

بدون رنگ حضورت غریب و دلتنگند
بهارهای پیاپی خزان و بی رنگند

برای دیدن تو چشمهای عاشق من
همیشه چشم به راهند و سخت دلتنگند

کشانده اند مرا تا به ناکجاآباد
تمام جادّه ها سنگلاخ و دل سنگند

تو مثل صُلح قشنگی میانِ چشمانِ
جماعتی که ملولند و خسته از جنگند

کلام بی تو ندارد طراوت و اثری
ترانه ها همه زجرآور و بدآهنگند

آردینی اوخو
چهارشنبه 19 دی 1403
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

محو

خواهم که دمی از این جهان دور شوم
با سرخی قلاب لبت تور شوم
در جنگل آغوش تو ای کاش شبی
تقطیر شوم،محو و گم و گور شوم

آردینی اوخو
یکشنبه 16 دی 1403
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

بوسه عاشقانه

خسته از دوری تو
با دلی عاشق و شوری در سر
به تو بر می گردم
باز با بوسه ای از جنس غزل
عشق را معنا کن
قفل را، در را نه
بغلت را واکن

آردینی اوخو
چهارشنبه 12 دی 1403
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

رودخانه درد

ای که عُمری کنار من بودی
عشق تو با دلم عجین شده است
داخل رودخانه ی قلبم
سنگ یاد تو ته نشین شده است

من همان رودخانه ی دردم
که پُر از شوق دیدنت هستم
چشم در راه چشمهای تو و
بی قرار رسیدنت هستم

پیش من پرسه می زند شب و روز
خاطرات قشنگ و رؤیایت
آه!  باید چگونه سر بکنم
با غروب نیامدن هایت

بی تو قلب زلال من کدر است
بی سرانجام و خانه بر دوشم
ای تو آرامش همیشگی ام
غرق شو باز هم در آغوشم

آردینی اوخو
دوشنبه 10 دی 1403
بؤلوملر : اشعار فارسی ,