جو و انبار گندم را غنی کن
و هر آقا و خانم را غنی کن
به جای اتکا بر بمب و موشک
اورانیوم نه، مردم را غنی کن
خوب است که در عزا و شادی نخوریم
یا بر سر جمع و انفرادی نخوریم
کاری که به ما ربط ندارد هرگز
درباره آن گه زیادی نخوریم
ای که از عطر تو گل می روید
گل خوشبویی و مانندت نیست
غرق در دوزخ بیهودگی ام
مرگ جایی است که لبخندت نیست
گرمی دست نوازش گر تو
بر تن خسته من قوّت داد
دری از مهر به رویم واکرد
عشق تو روح مرا وسعت داد
مستم از حظّ حضور تو و از
عطر گلهای تنت خوشحالم
فارغ از هرچه که غمگینم کرد
بابت داشتنت خوشحالم
چون برگ خزان به رقص برمی خیزیم
از خُرد و کلان به رقص بر می خیزیم
روزی که اجل سراغ ما می آید
ما خنده کنان به رقص برمی خیزیم
دشمنی را کنترل کن خیلی از حد مگذران
بلکه روزی دوست شد آن کس که عمری دشمن است
اشعار مرا شنید و تحسینش کرد
غمهای مرا زدود و تدفینش کرد
احسنت و درود بر لبانت که شبی
بر تلخی من گذشت و شیرینش کرد
هر بُزی با گاونر درگیر شد، شاخش شکست
گنده گوزی جز پشیمانی ندارد حاصلی
می رفت به جنگ شیر، مردی
با نعره و بانگ و داد و فریاد
شمشیر به دست و هی در آن راه
آرام و بلند گوز می داد
گفتند:« به او چرا مداوم
می گوزی و فحش می دهی هی؟
همچون تو دلیر کس ندیده
در شام و عراق و مسقط و ری»
فرمود:«که نعره می زنم، شیر
تا رَم کند از فغان من هم
می گوزم از آنکه ترس از شیر
افتاده به جسم و جان من هم»
صورت ماه مرا یاد تو می اندازد
روی دلخواه مرا یاد تو می اندازد
ای که دستان تو هر درد مرا مرهم بود
درد جانکاه مرا یاد تو می اندازد
بندر و موج و شن و ساحل و واگویه ی موج
خواه ناخواه مرا یاد تو می اندازد
قوت قلب من و قبله ی راهم بودی
غربت راه مرا یاد تو می اندازد
هر چه از عشق و قشنگی است در این آبادی
ناخودآگاه مرا یاد تو می اندازد
مهربان بودی و بی مهری بیدادگران
گاه و بیگاه مرا یاد تو می اندازد
مثل سگ هار لاجرم گاز گرفت
آرام نه، با ظلم و ستم گاز گرفت
هر بار به هر کسی که خوبی کردم
هم دست مرا شکست و هم گاز گرفت