مستی اش چشم و دل و هوش مرا
شب مهتاب گرفت
باید آغوش تو را قاب گرفت
هرچند که قدرت تو چون شیر نر است
اطراف تو انباشته از کله خر است
وقتی به همه ظلم کنی،خانه ی تو
از خانه ی عنکبوت هم سست تر است
انگار هزار گُل به باغم آمد
در ظلمت شب چشم و چراغم آمد
خوشحال ترین آدم دنیا بودم
وقتی که غم عشق سراغم آمد
کی شود از ترس داس باغبان پر برگ و بار
باغ در پاییز هنگامی که عریان می شود؟
شیخ از اصرار بر ابلاغ قانون حجاب
مطمئن باشید بدجوری پشیمان می شود
توی بغلم بوی تنت را دارم
عطر و عطش پیرهنت را دارم
تو ماهی و من بستر آن رودم که
هر شب هوس داشتنت را دارم
گاه تلخ است و گاه شیرین است
علت درد و رنج و تسکین است
جنّت اغنیاست هر جایش
دوزخ مردمان مسکین است
جاهلش غرق عیش و نوش و خوشی
عاقلش در عذاب و غمگین است
ظاهرش دلفریب و سردرگم
معنی اش سخت سست و سنگین است
کافرش مدّعی دینداری
مؤمنش تاجر است و بی دین است
پوچی اش نیست قابل اغماض
قابل شرح و بحث و تبیین است
هر کسی که نخورد گولش را
لایق آفرین و تحسین است
انتخابی و دلبخواهی نیست
زشت و زیباست، زندگی این است
مردانگی و حمایت از زن جرم است
اندیشه روزهای روشن جرم است
جز مرگ کسی سراغی از ما نگرفت
در مملکتی که زنده بودن جرم است
«بایدن» کنار رفت که سست و ضعیف بود
با اینکه داشت رای و کمی فرصتی هنوز
شکر خدا که با رفقای عزیز خود
مشغول خدمت است به ما «جنتّی» هنوز
می دهی ترجیح ای که بر گرسنه،سیر را
کم ملامت کن زن و مرد و جوان و پیر را
یک نوک پا در خیابان و عزاداری بیا
تا ببینی عمق رشد و وسعت تغییر را
شِمر را در هیئت و با عینک دودی ببین
مست مِی بنگر یزید و اشقیا و شیر را
می کنند از جان و دل تعظیم و بر وی احترام
گوسفندانی که می بینند گرگ پیر را
حمله می آرند بر خولی و شمر تعزیه
ای خدا عقلی عطا کن مردم جوگیر را
می زند با تیر مژگان بر دل زار یزید
دلبری که می زند با ابرویش شمشیر را
رفته ای در لاک خود،وقت عزاداری بیا
تا کنی سیر و سیاحت سینه و زنجیر را!
زندگی بدون عشق
قتلگاه آدمی است
جاده ای جهنّمی است