مجذوب صدای بلبل عشق تو است
شعر و غزلم تسلسل عشق تو است
آغوش و دهان و بستر اشعارم
هر صبح پر از عطر گل عشق تو است
آزادی و آن بال و پری است که نیست
امّید رهایی و دری است که نیست
گاهی همه شهر و قشنگی هایش
در اصل همان یک نفری است که نیست
سرچشمه اشعار و پَر و بال من است
درمان و دلیل خوشی حال من است
یک بوسه ات ای منبع شادی و نشاط
آذوقه ماه و هفته و سال من است
موسیقی دلنشین و در گوش منی
شعری و تمام عمر تنپوش منی
چون موج که می گریزد از ساحل خود
دور از من و روز و شب در آغوش منی
بدون عشقِ تو دنیا سرای درد و غم است
که دیدن تو بهشت و ندیدنت ستم است
تو آن فرشته پاکی که وصف خوبی تو
دلیل فخر و مباهات شاعر و قلم است
وَ آن بلندترین برج حُسن هستی که
دلم برابر تو چون خرابه های بَم است
برای عضویت مکتب جنون شدنت
نثار جان و تن خویش اوّلین قدم است
خوشا به من که به یاد تو سرخوشم همه عمر
دلم به عشق تو آلوده است و متّهم است
تفاوتی است فراوان و غیر قابل درک
میان عاشق و آن کس که قبله اش شکم است
از آن زمان که تو را دیده ام به خود گفتم
هزار مرتبه عاشق شدن کم است و کم است
دیریست که در دست تو جز چوبی نیست
در چنته تو متاع مرغوبی نیست
ای شیخ برای منع از کشف حجاب
ترساندن مردم روش خوبی نیست
در قایق سوراخ نشستیم همه
غرق لجنیم و خودپرستیم همه
در وضعیت بَدی که پیش آمده است
با شیخ شریک جُرم هستیم همه
زیباست به ترس و لرز پایان دادن
با خنده ی تو به زندگی جان دادن
در ساحل عاشقی دویدن با تو
سرخوش شدن و گوش به باران دادن
دارم هوای عشق و شب بی نهایتی
من باشم و تو و طرب بی نهایتی
آغوش آتشین تو خاکسترم کند
در بستر وصال و تب بی نهایتی
از یاد بُرده خویش و شوم غرق تا ابد
در مستی شراب و لب بی نهایتی
در جسم و روح آدمیان داری از قدیم
ای عشق خانه و شُعَب بی نهایتی
سیمرغ کوه قافی و در من به پا شده
در جستجوی تو طلب بی نهایتی