هُرم لبهای تو در عمق وجودم جاریست
شوق آغوش تو در بستر رودم جاریست
حسرت ثانیه ای دیدن و بوییدن تو
در رگ و خون من و بود و نبودم جاریست
خالق عشقی و عُمریست دو رکعت عشقت
در مناجات من و گفت و شنودم جاریست
چیستم؟: موسیقی دلکش دریایی که
روح سیّال تو در اوج و فرودم جاریست
لمس احساس تو و حلّ معمّای تنت
دیرسالی است که در کشف و شهودم جاریست
ای که معمار تمامیّ غزلهای منی
حسّ عشقم به تو در شعر و سرودم جاریست
شمشیر و تفنگ و قمه را می شکند
هر زمزمه و همهمه را می شکند
استادِ شکست دادن آدمهاست
دنیا که در آخر همه را می شکند
آنچنان که عمق دریا قابل توصیف نیست
وسعت بدبختی ما قابل توصیف نیست
شرح لبهای تو و مستیّ آن بی فایده است
لذّت مستیّ وُدکا قابل توصیف نیست
تشنه ی آغوش تو هستم من از فقدان آب
سوزش شن های صحرا قابل توصیف نیست
بر سر ما آن چه نادانی و فقر آورده است
در هزاران سطر و یکجا قابل توصیف نیست
ای که فکر ازدواجی مشورت از من مخواه
ازدواج: این زشتِ زیبا قابل توصیف نیست
مثل بارانِ شرابِ ناگهان از آسمان
شادی ایران فردا قابل توصیف نیست
قایقم،بندرم آغوش تو است
ساحل و لنگرم آغوش تو است
محکم و امن ترین جای جهان
آخرین سنگرم آغوش تو است
از غم و غصّه به جایی که پناه
هر زمان می برم آغوش تو است
تن تو منبع الهام من است
قبله ام،باورم آغوش تو است
با تو در من جریان دارد عشق
رودم و بسترم آغوش تو است
اگر از تو ننویسم چه کنم
شاعرم،دفترم آغوش تو است
برای دیدن تو خواب من به هم خورده است
تمرکز من و اعصاب من به هم خورده است
تو شمس هستی و من مولوی و در عشقت
حریم حرمت و آداب من به هم خورده است
کدام ماهی رودی که محض آمدنت
سکوت ممتد تالاب من به هم خورده است
به دست غصّه و اندوه دوری ات همه عمر
شب شراب خوش و ناب من به هم خورده است
نبوده ای که ببینی چگونه در غم تو
شکوه چهره شاداب من به هم خورده است
به سوی توست پس از این رکوع و سجده من
که مسلک من و محراب من به هم خورده است
تاریکی جهان مرا کاش حس کنی
آشفتگیّ جان مرا کاش حس کنی
پاییز نام دیگر من شد بدون تو
دلتنگی خزان مرا کاش حس کنی
سرشار از سکوت و پر از یأس و مبهم است
شبهای آسمان مرا کاش حس کنی
ای آنکه غرق کرده مرا وسعت غمت
اندوه بی کران مرا کاش حس کنی
فریاد و آه و ناله و درهم شکستن ِ
سنگین استخوان مرا کاش حس کنی
در زیر چرخ های غم بی تو بودنم
تقطیع بی امان مرا کاش حس کنی
ای تندباد عشق که در من وزیده ای
تخریب آشیان مرا کاش حس کنی
از چشمه خیال تو جوشیده این غزل
شعر مرا،زبان مرا کاش حس کنی
این روزها بدون تو افسرده ام،بدم
مابین مرگ و زندگی خود مردّدم
سنگین و سخت می گذرد زندگانی ام
این لحظه های بی هدف و تلخ و مُمتدم
در عالمی که نیست به جز عشق مقصدی
غیر از تو نیست قبله ومقصود و مقصدم
گفتی بگو که در دو جهان مذهب تو چیست؟
عشق است مذهب من و بی عشق مرتدم
دنیا سیاه بود اگر عشق تو نبود
هستی چه بود از تو اگر دم نمی زدم؟
شوق رسیدنِ به تو در من اگر نبود
چون قایق شکسته به دریا نمی زدم
از آن زمان که وارد اشعار من شدی
در عشق و عاشقانه سرودن سرآمدم
ای دختر اثیریِ شبهای شعر من
گسترده شد به دست تو روح مجرّدم
زشت است که صرف داد و فریاد شود
ای حضرت حق گناه ما یاد شود
یادت نرود که در شب اول قبر
کاری بکنی که روحمان شاد شود
از گوشه ی چشم تو تراوش کرده
در خنده ی زیبای تو جا خوش کرده
فهمیده یگانه مقصد عشق تویی
درباره عشق هر که کاوش کرده
آغوش تو روح گرم تابستان است
آن چیز که در وهم نیاید آن است
لبهای تو انعکاسی از جام شراب
موهای تو کشتزاری از ریحان است