خطوط فاصله بین من و تو بسیار است
که رنجش و گله بین من و تو بسیار است
به لطف بوسه و آغوش و صلح حل نشده
کم است و مسئله بین من و تو بسیار است
هوای شرجی و ساحل وَ خاطرات قشنگ
کنار اسکله بین من و تو بسیار است
من از به یاد تو بودن نمی شوم خسته
که صبر و حوصله بین من و تو بسیار است
خرابی غم تو صدهزار ریشتر است
چقدر زلزله بین من و تو بسیار است
هست پاک و مثبت و اسطوره ی رفتار ما
منبع خیر است و اصل و منشاءِ گفتار ما
می کند از ما حفاظت روز و شب با ترس و لرز
تا نیفتد از تن ما لحظه ای شلوار ما
خوب و بد را می دهد تشخیص و خیلی وارد است
بوده عمری در کف افکار او افسار ما
با ملائک یار غار است و یقینا بعد مرگ
رفع می گردد به دست او عذاب النّار ما
پاگرفته با وجود او و عقد و خطبه اش
زندگانیّ پر از رنج و فلاکت بار ما
ما مریدان وی و او ناجی و آقای ماست
می شود هموار با او راه ناهموار ما
قصّه ی رسوایی و فسق و فجورش شایعه است
بیخودی تهمت نزن بر شیخ پورن استار ما
غروبِ سردِ تو و انتظار من تلخ است
بد است حال من و روزگار من تلخ است
دلم گرفته و بارانِ یأس می بارد
زبانِ شعر خزان و بهار من تلخ است
شراب،حالِ دلم را نمی دهد تسکین
به سوی هرچه که باشد فرار من تلخ است
قرارمان به قیامت چراکه فرجام ِ
قرارهایِ دلِ بی قرارِ من تلخ است
من آن دیارِ غریبم که بی تو سوخته ام
وَ سرگذشتِ من و انتحار من تلخ است
تمام ِ بازی من بر سرِ تو با دنیا
به شرطِ باختن است و قمار من تلخ است
شمال و جنگل و دریا چه لذّتی دارد؟
که کام جنگل و دریا کنار من تلخ است
ای زخم خورده میهن ما،ای که دامنت
آلوده ی حماقت و پست و پلید شد
مردانگیّ و پاکی و آیین راستی
افسانه گشت در تو،گم و ناپدید شد
از منجلاب فقر و تباهیّ و اختلاس
آزادی و درآمدنِ ما بعید شد
دزدان شدند مشفق و باشندگان تو
اسطوره ی تو خولی و شمر و یزید شد
ممکن شد آنچه ناشدنی بود قرنها
دریاچه ات کویر بزرگ و جدید شد
ای ما نثار عافیت تو،دو چشم ما
در انتظار عافیت تو سفید شد
از دیده ما خواب خوش و شیرین رفت
از سفره ما اشکنه و ته چین رفت
ای شیخ از آن دَم که تو بالا رفتی
کی آب خوش از گلوی ما پایین رفت؟
ای عشق عزیز دل و دارویی تو
زیبایی هر چشم و برورویی تو
بوی خوش و ماندگاریت طولانی است
آن ادکلن اصیل و خوشبویی تو
نمی دونم چه عطری می زنی تو
که گیجم می کنه بوی تن تو
تب آغوش تو می پیچه در من
منو هی می کشه سوی تن تو
شب و روزم قشنگه چونکه هستم
پر از احساس خوب با تو بودن
یه عُمره که منو تسخیر کرده
لب ساحل،غروب با تو بودن
قشنگم با تو رویاهام قشنگه
جهانم با تو رنگ عشق داره
نمی میره کسی که توی دستاش
در این دنیا تفنگ عشق داره
نمی دونی چه حسّ و حالی داره
قوی نی زار تالاب تو بودن
برای با تو بودن توی قایق
سراپا عشق و بی تاب تو بودن
فکر نبودن تو مرا زرد می کند
این روزها به یاد تو افتاده ام من و
بدجور جای خالی تو درد می کند
ای رخصت آغوش شب و لب با تو
ای آنکه خوش است مردن و تب با تو
تو بی خبری و در دل من مانده
داغ بغل و هزار و یکشب با تو...
ای مذهبی نمایِ عقیده فروش ِرند
پابند دین و رهروی آن باش لااقل
در هیئتی که می روی و سینه می زنی
مصرف نکن گُل و تَل و خشخاش لااقل
دوری نمی کنی اگر از هیزی و زنا
دوری کن از اراذل و اوباش لااقل
فردا که در اداره مدیر و فلان شدی
با ریش خویش راه نزن داش لااقل
اینها که برشمردم اگر غیرممکن است
در کوچه ها شبانه نکن شاش لااقل