علیرضارضائی1402به بعد

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی ( کل اوغلان )

بایدن

«بایدن» کنار رفت که سست و ضعیف بود
با اینکه داشت رای و کمی فرصتی هنوز
شکر خدا که با رفقای عزیز خود
مشغول خدمت است به ما «جنتّی» هنوز

آردینی اوخو
دوشنبه 1 مرداد 1403
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

عزاداری

می دهی ترجیح ای که بر گرسنه،سیر را
کم ملامت کن زن و مرد و جوان و پیر را

یک نوک پا در خیابان و عزاداری بیا
تا ببینی عمق رشد و وسعت تغییر را

شِمر را در هیئت و با عینک دودی ببین
مست مِی بنگر  یزید و اشقیا و شیر را

می کنند از جان و دل تعظیم و بر وی احترام
گوسفندانی که می بینند گرگ پیر را

حمله می آرند بر خولی و شمر تعزیه
ای خدا عقلی عطا کن مردم جوگیر را

می زند با تیر مژگان بر دل زار یزید
دلبری که می زند با ابرویش شمشیر را

رفته ای در لاک خود،وقت عزاداری بیا
تا کنی سیر و سیاحت سینه و زنجیر را!

آردینی اوخو
دوشنبه 25 تیر 1403
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

جاده جهنمی

زندگی بدون عشق

قتلگاه آدمی است

جاده ای جهنّمی است

آردینی اوخو
یکشنبه 24 تیر 1403
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

من درآوردی

بی غیرتی و دزدی و نامردی بود
پژمردگی و زردی و دلسردی بود
جز صلح و صفا و دوستی در دنیا
هر چیز که بود، من درآوردی بود

آردینی اوخو
پنجشنبه 31 خرداد 1403
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

مرگ

مرگ روزی خراب خواهد کرد
راه دلخواه زندگانی را
سقف کوتاه زندگانی را

آردینی اوخو
دوشنبه 21 خرداد 1403
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

جنگ قدرت

ای که گفتی جنگ مسؤولین برای خدمت است
جنگ،جنگ قدرت است
کعبه ی آمال هر مرد سیاسی ثروت است
جنگ،جنگ قدرت است

از امید و درد مردم بیشتر دم می زند
خشت محکم می زند
هر کسی در فکر خویش و بی خیال ملت است
جنگ، جنگ قدرت است

داخل این جنگ هر کس باخت مغبون می شود
دیده پر خون می شود
سهم او تا زنده باشد اشک و آه وحسرت است
جنگ،جنگ قدرت است

باش در این راه هیز و سخت قطّاع الطریق
رند و کذّاب ای رفیق!
در سیاست راست گویی زهر و سمّ و آفت است
جنگ،جنگ قدرت است

هر کسی مسوول باشد،رنج هستی سهم ماست
تنگدستی سهم ماست
مملکت هر چند غرق درد و رنج و نکبت است
جنگ،جنگ قدرت است

آردینی اوخو
چهارشنبه 16 خرداد 1403
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

معما

دنیا پر از کفتار و مار و شیر و گرگ است
در بین اینها من چه هستم؟
آه! این معمّایی بزرگ است

آردینی اوخو
یکشنبه 13 خرداد 1403
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

خندیدن

بر نکبت و اوضاع بشر می خندی
هر لحظه و هر شام و سحر می خندی
وقتی که به پوچی جهان پی ببری
با قهقهه و عمیق تر می خندی

آردینی اوخو
شنبه 12 خرداد 1403
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

اصلا

سکوت است و صدایی نیست اصلا
نفس تنگ و هوایی نیست اصلا

در این بازار گرم دشمنی ها
رفیق و آشنایی نیست اصلا

میان دیوها از آدمیّت
نشان و ردّپایی نیست اصلا

شده دنیا جهنّم، هیچ جایش
سرای دلگشایی نیست اصلا

در این دنیای سرشار از پلشتی
برای عشق جایی نیست اصلا

دگر افسانه شد لیلی و مجنون
که مهری و وفایی نیست اصلا

ولیکن زندگی بی عشق ورزی
به جز خبط و خطایی نیست اصلا

آردینی اوخو
جمعه 11 خرداد 1403
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

همسایه

همسایه ی هم در این حوالی هستیم
از هیچ پُریم و پوچ و خالی هستیم
داریم غم گذشته و تا به ابد
در حسرت فردای خیالی هستم

آردینی اوخو
سه شنبه 8 خرداد 1403
بؤلوملر : اشعار فارسی ,