دوست، دشمنی اؤلدورر
باش بیلنی اؤلدورر
وارلیغین آغیرلیغی
بیر گؤن منی اؤلدورر
Dost, düşməni öldürər
Baş biləni öldüər
Varlığın ağırlığı
Bir gün məni öldürər
دنیا پر از کفتار و مار و شیر و گرگ است
در بین اینها من چه هستم؟
آه! این معمّایی بزرگ است
قویما غم بیزی چالسین
سئودا گؤلو سارالسین
قاییت گل قوجاغیما
قوی دونیا گؤزل قالسین
Qoyma qəm bizi çalsin
Sevda gülü saralsin
Qayet gel qucağima
Qoy dünya gözəl qalsin
بر نکبت و اوضاع بشر می خندی
هر لحظه و هر شام و سحر می خندی
وقتی که به پوچی جهان پی ببری
با قهقهه و عمیق تر می خندی
بو سؤزوم لاپ درین دیر گؤزلیم
آنلامی درک اولماز
دؤز آدامین سؤموگو برک اولماز
bu Sözüm lap dərin dir gözəlim
Anlami dərk olmaz
Düz adamin sümüyü bərk olmaz
سکوت است و صدایی نیست اصلا
نفس تنگ و هوایی نیست اصلا
در این بازار گرم دشمنی ها
رفیق و آشنایی نیست اصلا
میان دیوها از آدمیّت
نشان و ردّپایی نیست اصلا
شده دنیا جهنّم، هیچ جایش
سرای دلگشایی نیست اصلا
در این دنیای سرشار از پلشتی
برای عشق جایی نیست اصلا
دگر افسانه شد لیلی و مجنون
که مهری و وفایی نیست اصلا
ولیکن زندگی بی عشق ورزی
به جز خبط و خطایی نیست اصلا
همسایه ی هم در این حوالی هستیم
از هیچ پُریم و پوچ و خالی هستیم
داریم غم گذشته و تا به ابد
در حسرت فردای خیالی هستم
ای کسی که قلب من سرشار از امّید تو است
تو کجا هستی که جان عاشقم
تشنه آغوش خورشید تو است
کفر و دین بی تو دروغی است بزرگ
لطف و کین بی تو دروغی است بزرگ
دوزخ و جنّـت و هر چیز که هست
به یقین بی تو دروغی است بزرگ
بی تو ای عشق به من ثابت شد
که زمین بی تو دروغی است بزرگ
ای علت زخم کهنه و کاری ما
ای دشمن بیداری و هشیاری ما
تو کیستی و چه کار داری اصلا
با زندگی و چهاردیواری