ای که عُمری کنار من بودی
عشق تو با دلم عجین شده است
داخل رودخانه ی قلبم
سنگ یاد تو ته نشین شده است
من همان رودخانه ی دردم
که پُر از شوق دیدنت هستم
چشم در راه چشمهای تو و
بی قرار رسیدنت هستم
پیش من پرسه می زند شب و روز
خاطرات قشنگ و رؤیایت
آه! باید چگونه سر بکنم
با غروب نیامدن هایت
بی تو قلب زلال من کدر است
بی سرانجام و خانه بر دوشم
ای تو آرامش همیشگی ام
غرق شو باز هم در آغوشم
سرشار تو و تشنه ی دیدار توام
همسایه ی دیوار به دیوار توام
ای بی خبر از من و دل عاشق من!
گفتی که:« چگونه ای»؟ گرفتار توام
سن سیز چای شیرین اولماز
هئچ بیر شی درین اولماز
قیش دیر آمما قوجاغیم
سن اولسان سرین اولماز
Sən siz çay şirin olmaz
Heç bir şey dərin olmaz
Qiş dir amaa qucağim
Sən olsan sərin olmaz
اغواگر و از عشق لبریز است
لحن صدای تو
شعری دل انگیز است
بدون عشق تو شادابی از چمن دور است
حلاوت از دهن و گرمی از سخن دور است
خیال و خواب خودم را چگونه وصف کنم؟
کنار شطّ شراب از تو پیرهن دور است
بیا و با لب خود عاشقانه ثابت کن
که قهر از لب و آغوش و آن بدن دور است
ندیدن تو محال و مجال دیدن تو
قبول کن که برای نگاه من دور است
من آن دیار غریبم که بی کسم بی تو
وطن تویی و غریب آن که از وطن دور است
ای آدم بی کلّه که بی مغزترینی
آشوب نکن،در همه جا جنگ مینداز
چون خانه ات از شیشه و در معرض سنگ است
بر خانه و جام دگران سنگ مینداز
آلوده ی حیلت است جایی که منم
سرشار رذیلت است جایی که منم
باید که به حال خودمان گریه کنیم
شادی نه فضیلت است جایی، که منم
مستی اش چشم و دل و هوش مرا
شب مهتاب گرفت
باید آغوش تو را قاب گرفت
هرچند که قدرت تو چون شیر نر است
اطراف تو انباشته از کله خر است
وقتی به همه ظلم کنی،خانه ی تو
از خانه ی عنکبوت هم سست تر است
انگار هزار گُل به باغم آمد
در ظلمت شب چشم و چراغم آمد
خوشحال ترین آدم دنیا بودم
وقتی که غم عشق سراغم آمد