هر بُزی با گاونر درگیر شد، شاخش شکست
گنده گوزی جز پشیمانی ندارد حاصلی
آجی لار شیرین اولار
داشلیق یئر،اکین اولار
ائششک، آت-چیرکین، گوزل
تانری ایسته سین اولار
می رفت به جنگ شیر، مردی
با نعره و بانگ و داد و فریاد
شمشیر به دست و هی در آن راه
آرام و بلند گوز می داد
گفتند:« به او چرا مداوم
می گوزی و فحش می دهی هی؟
همچون تو دلیر کس ندیده
در شام و عراق و مسقط و ری»
فرمود:«که نعره می زنم، شیر
تا رَم کند از فغان من هم
می گوزم از آنکه ترس از شیر
افتاده به جسم و جان من هم»
صورت ماه مرا یاد تو می اندازد
روی دلخواه مرا یاد تو می اندازد
ای که دستان تو هر درد مرا مرهم بود
درد جانکاه مرا یاد تو می اندازد
بندر و موج و شن و ساحل و واگویه ی موج
خواه ناخواه مرا یاد تو می اندازد
قوت قلب من و قبله ی راهم بودی
غربت راه مرا یاد تو می اندازد
هر چه از عشق و قشنگی است در این آبادی
ناخودآگاه مرا یاد تو می اندازد
مهربان بودی و بی مهری بیدادگران
گاه و بیگاه مرا یاد تو می اندازد
بُز بیزیم دیلده «کئچی»دیر،«تکه»دیر، «اوغلاق» است
کفش« باشماق» و زبان«دیل» و ناخن «دیرناق» است
آدم جاهل و خر« اششک آدام»،« لاپ باشی بوش»
اونا احمق دئمه سن چونکو دوزو «آخماق» است
بیر قبیر داشینین اؤستونده یازیلمیشدی بو سؤز
آخرین منزل هر «آج گؤز آدام»« تورپاق» است
هست اون درصد ایرانلی جماعت وارلی
مابقی چاره سیز و آج و سوسوز، چیلپاق است
باجیسی قحبه آدام چاتسا مقاما هر گؤن
میللته هر نه حواله وئره جاق «داششاق» است
زندگانلیق کی یاپیشمیر بیزه، اؤز گؤسترمیر
قوجا آرواد قوجاغى تک، سویوق و بوزلاق است
ای دموکراسی سنی گؤزله ییریک، چوخداندیر
یولدا قالمیش گؤزوموز لاپ کؤر اولوب،«ایسلاق» است
ای غم و غصه بیزی ترک ائله، گم شو، سیکتیر
گئت اونون یانینا کی بوش بئیین و قورخاق است
هر قدَر گؤجلو، چوخ اوغلان اولا اینسان اوغلو
اؤلومین آدی گلینجه ایشی اوستورماق است
سس سیز دیر داد ائیله مز
آه و فریاد ائیله مز
آجی چکن آدامی
هئچ بیر شی شاد ائیله مز
مثل سگ هار لاجرم گاز گرفت
آرام نه، با ظلم و ستم گاز گرفت
هر بار به هر کسی که خوبی کردم
هم دست مرا شکست و هم گاز گرفت
با عشق رفیق و آشنا خواهم شد
از خویشتن خویش جدا خواهم شد
از مرگ گریز نیست اما با عشق
از زندگی تلخ رها خواهم شد
ظولمت دی، قارانلیق دی، سحر،صبح اولماز
صوبحین باشینی غصّه کَسَر،صبح اولماز
بوز باغلایاجاق گؤزوم، حیاتیم،گونشیم
حسرت دولو سن سیز گئجه لر صبح اولماز
ای آدم بی کلّه و بی مایه و بیمار
ای بد دل و بی خاصیت و بی رگ و بی عار
اندرز مرا خوب کن آویزه ی گوشت
بر خاطر بی خاطره ات حک کن و بسپار
ای خانه ی پوشالی ات از خشت و گل و سنگ
شادی نکن از سوختن خانه ی اغیار
دنیاست سگ هاری و مانند همه کس
یک روز تو را هم کند افگار و لت و پار
یک روز تو را هم بگزد مار زمانه
در زیر لحاف و سر سجّاده و بازار
از بددلی وبدرگی و جنگ و تنفر
پرهیز کن و توبه کن و دست نگه دار