آج آدام گئدر ایشَه
ایت سود وئرَر چَپیشَه
گون اولار، دوران دونَر
اولموش اومید یئتیشَه
آج آدام گئدر ایشَه
ایت سود وئرَر چَپیشَه
گون اولار، دوران دونَر
اولموش اومید یئتیشَه
از گوشه ی چشم تو تراوش کرده
در خنده ی زیبای تو جا خوش کرده
فهمیده یگانه مقصد عشق تویی
درباره عشق هر که کاوش کرده
آغوش تو روح گرم تابستان است
آن چیز که در وهم نیاید آن است
لبهای تو انعکاسی از جام شراب
موهای تو کشتزاری از ریحان است
تفسیر خوبی تو و شرح و بیان توست
این شعرها که آن من و از زبان توست
میخانه ای که در همه عالم شراب آن
در مستی اش نظیر ندارد لبان توست
تنها پناه و گرمی شب های سرد من
آغوش بی مضایقه و مهربان توست
در فکر و شعر و زندگی و تار و پود من
جاری ترین شراب نگاه نهان توست
تو چارفصل عشقی و در قلب من مدام
لطف حضور سبز بهار و خزان توست
تصویر هزار یاد داری در من
از خاطره ها زیاد داری در من
ای رمز دوام زندگانی ای عشق !
عُمریست که امتداد داری در من
سرچشمه مستی ّ و شراب است تنت
عطر خوش گل وام شده از دهنت
ای آنکه لبت مرهم لبهای من است
عُمریست پُرم از عطش خواستنت
غم فراق تو تا ریشه و عصب برسد
اگر غروب کند آفتاب و شب برسد
مرا علاج کند غیر تو کدام طبیب
برای کشتن من چون که درد و تب برسد
عزیز و خاطره انگیز و زندگی ساز است
خیال لطف تو وقتی که بی سبب برسد
بگو چه کار کنم ؟ در کجا گریزم من
اگر که جانم از آغوش تو به لب برسد
الهی اورپانی ویران ائله
پوخا باتمیش ایرانی آلمان ائله
دی یاغسین بولوددان شراب و عرق
بورانی بهشت ائیله،جبران ائله
نه دیر انقلاب زن و زندگی
قیز-آروادلاری اولدور اوغلان ائله
عزادان یورولدوق بیزیم ایچین بیر آز
چالیب اویناماق فیلمین اکران ائله
گوناهیم چوخالدی،منی توت آپار
گوزللر قوجاغیندا زندان ائله
تویوغی خروز و خروزی تویوق
پیشیک خصلت انسانی سیچان ائله
کدو تاپمادین زجر و تنبیه ائله
جهنّم ده شیخی بادمجان ائله !
اگر سن کیشی سن او دونیادا یوخ
قوجا آروادی بوردا جیران ائله !
غافلی از اینکه از دوریت دلتنگم چقدر
با دل بی طاقتم هر روز می جنگم چقدر
زود رنجم می کنم با هر کس جنگ و جدل
دور از تو دور از آداب و فرهنگم چقدر
خواب می بینم که پیشم هستی و در خوابها
می زند قلب من و هی می پرد رنگم چقدر
می زنم در خلوت خود خاطراتت را ورق
با خیالت محو و غرق شعر و آهنگم چقدر
آه ای آهوی صحرای خیال وحشی ام
می گریزی تا کجا؟ بیهوده از چنگم چقدر ؟
هر دم دو هزار آدم اعدام کنند
بامکر و فریب صبح را شام کنند
سر می بُرم آبادی و آزادی را
روزی که مرا مقدّس اعلام کنند